جدول جو
جدول جو

معنی ستاره لشکر - جستجوی لغت در جدول جو

ستاره لشکر
(سِ رَ / رِلَ کَ)
آنکه لشکرش زیاد و بیحد باشد. که سپاهی فراوان دارد. که لشکر افزون دارد:
یک تنه صدهزار تن می نهمت چو آفتاب
ارچه بصدهزار یک بدر ستاره لشکری.
خاقانی.
بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان
بحر نهنگ خنجر است ابر سخای مملکت.
خاقانی.
ابر درخش بیرق بحر نهنگ پیکان
قطب سماک نیزه بدر ستاره لشکر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ رُ تَ / تِ)
منجم و ستاره شناس. (برهان) (آنندراج). منجم. (ناظم الاطباء). اخترشناس:
ستاره شمر گفت کای شهریار
نماند بگیتی کسی پایدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که بر چرخ گردون نیابی گذر.
فردوسی.
ز بس بلندی بالای او نداند کرد
شمار کنگرۀ برج او ستاره شمر.
فردوسی.
ببزرگیش به صد روی همی حکم کند
هر ستاره نگری و هر ستارشمری.
فرخی.
ستاره شمر شد غمی زآن شتاب
که لشکر گذر کرد ناگه ز آب.
اسدی.
آمد چنانکه کرد ستاره شمر شمار
شاه ستارگان به حمل شهریاروار.
سوزنی.
سال بقای عمر تو بیش از ستاره باد
صد بار از آنکه کرد ستاره شمر شمار.
سوزنی.
فرّ و بختش که در آن چشم ستاره نرسد
خاک با چشم ستاره شمر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا